1-
پاهایی که هر روز از خانه بیرونش می کنم و دلی که زورم به بیرون کردنش نمی رسد و بی من در خانه جا می ماند.
2-
پیرمردی روزنامه فروش که با لباسی مندرس و پاهایی خسته در خیابان می چرخد و چشمش در پی دستی است تا روزنامه ای بخرد و درد نان او را کمتر کند.
3-
زن مسافرکشی که پشت فرمان پرایدی نشسته و حتی با لحن صدایش هم سعی می کند تمام زنانه گیش را مخفی کند و چشمش به همه مردها و زن های کنار خیابان است تا شاید درد نان او را هم کمتر کنند.
4-
هشت نفر که هر روز صبح با سلام و صبح بخیر ارتباطشان شروع می شود و با اینکه چند سال است یک سوم روزشان را با هم زیر یک سقف اند، اعتمادشان به هم به آشنایان چند ساعته هم نمی رسد و چشمشان به دهان هفت نفر دیگر که نکند کسی توطئه حذفشان را بچیند تا شاید درد نان آن ها هم کمتر شود.
غم نان اگر بگذارد........
تلاش برای زنده ماندن و بهتر زندگی کردن هیچگونه شرمی همراهش نیست.روزگارشان شاید بد هم نباشد.از خودشان بپرس
اون همکارهاتون یا هیچی بلد نیستن که ترس دارن در هنگام اخراج از این کار به بیکاری بیفتن یا ذاتا دنبال تخریب آدمهان.به هر حال عدم ضمانت شغلی هم بی تاثیر نیست ولی باز انسان هست که اصله نه شرایط.بی اخلاقی تحت هیچ شرایطی قابل قبول نیست