حس تنهایی را اغلب دوست ندارم، دلم می گیرد از تنها بودن، بغض می کنم، اما خیلی وقت ها از همه که دلگیر می شوم و از زمین و زمان شاکی ام، تشنه تنها بودن و بی تاب گوشه و کنارهای پرخاطره ی درد و رنج هایم می شوم. راه می روم و می نشینم، راه می روم و می نشینم و فکر هم نمی کنم، فقط احساس می کنم، احساس تمام روزهایی را به یاد می آورم که در این خلوت آرام شدم و باز توان و انگیزه ادامه دادن را به دست آوردم.
یک وقت هایی یک کافه، یک خیابان، یک نیمکت پارک برایم می شود بهشت موعود!!!
آدم تنها همسایش خداست.........
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی , سایه ی نارونی تا ابدیّت جاری است .
ظریفی می گفت:بزرگترین کار و البته هنر انسان در کل طول زندگی اینه که چه جوری با تنهایی خود کنار بیاد!
تازه شدی مثل من.کارم شده راه رفتن
و فکر کردن.
و فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم
و فکر میکنم
و فکر میکنم
و فکر میکنم
و فکر میکنم
.
..
...
........
................
در صورت امکان تمایل دارم بیشتر با شما آشنا بشم، لطفا ایمیل خودتون رو برام به صورت خصوصی بگذارید.
ممنونم
آغوش غریبهای باید،
بی خاطرات خوب
بی خاطرات بد.
برای دمی،
همدمی...
همانطور که در درون هر آدم چاق آدم لاغری نهفته که برای بیرون آمدن در فغان و غوغاست، در درون حتی افراد «متعین» و «محترم» هم غالبا آنارشیست کوچکی پنهان است.
داستان یعنی «لطفن اون تلویزیون رو خفهش کن!»
یعنی «پس این سیگارهای من کدوم جهنمی هستند؟»
یعنی گرفتار شدن در گوشهٔ رینگ بوکس زیر مشتهای حریف وقتی دستکشهای تو از جنس کلمات است و حریف اسمش عشق است و رنج و شکست و تنهایی.
تعبیرهای جالبی بود که شاید از کمتر صفری بر بیاید!
عدد بده
زندگی روی دور کند پیش می رود…همیشه وقتی ناراحتم زندگی همینقدر احمقانه کش میاید